به گزارش شهرآرانیوز؛ این شبها سریال بیهمگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی و اصغر هاشمی از شبکه سه سیما در حال پخش است.
در این اثر که مهران مهام تهیهکنندگی آن را بر عهده دارد بازیگران مطرحی چون مهدی سلطانی، کاظم هژیرآزاد، نسرین بابایی، میترا رفیع و... نقشآفرینی میکنند.
میترا رفیع در بیهمگان نقش دختری در آستانه ازدواج را بازی میکند که در راه رسیدن به اهدافش با موانعی مواجه شده است. الناز با توجه به شباهتی که با جوانان امروزی دارد، یکی از محبوبترین شخصیتهای این سریال است. با میترا رفیع درباره کیفیت حضورش در این سریال و پیچیدگیهای این نقش صحبت کردیم. مشروح این گفتگو در ادامه آمده است.
از پائیز ۱۳۹۸ تا پائیز ۱۴۰۰ به مدت دوسال مشغول بازی در پروژهای دیگر به نام گیلدخت بودم. حدود بیست روز بود که تولید و فیلمبرداری آن کار به پایان رسیده بود و در سفر در حال استراحت بودم. روزی آقای میثم بیدقی دستیار اوّل آقای بهرنگ توفیقی با من تماس گرفتند و قرار بر این شد که برای گفتگو به دفتر آقای مهام بروم. در دیدار اول، با آقایان توفیقی، سلطانی، مهام و نویسنده آقای جلالی در مورد فیلمنامه و نقش صحبت کردیم و آقای توفیقی داستان را کامل و شنیدنی برایم بازگو کردند. همان جلسه منجر به بستن قرارداد و پیوستن من به پروژه بیهمگان شد.
سریال بی همگان درامی اجتماعی و خانوادگیست؛ و از آنجا که عنصر تشکیل دهنده خانواده و جامعه انسانها هستند و عشق یکی از پدیدههای بدیهی در وجود انسان است؛ پس این اثر میتواند یک درام عاشقانه نیز تلقّی شود. پس درام اجتماعی و درام عاشقانه منافاتی با هم ندارند. من به عنوان بازیگری که نقش الناز را بر عهده دارد، روی یکی از شانههایم بار عاطفی و عاشقانهی نقش است و روی شانه دیگرم بار اجتماعی و خانوادگی. به هرحال الناز یوسفیان دختری جوان و آگاه و امروزیست که از قضا عاشق است.
هر اثر هنری که سهمی در آن داشته باشم، میخواهد ایفای یک نقش در سریالی چند ده قسمتی باشد، یا یک تابلوی نقاشی که روی دیوار خانهمان است؛ عزیزان من هستند و برایم ارزشمندند. مگر کارهایی که برای مشق کردن و برای تمرین خلق شده باشند. این که نقش الناز تا چه اندازه باورپذیر بوده و تا چه اندازه به دل مخاطب نشسته باشد را نمیتوانم اندازهگیری کنم و تصمیمش با مخاطب است. ولی ترجیح میدهم ذهن مخاطب را از نقشی که این لحظه به عهده دارم سرشار کنم و بعد از اتمام سریال، وقتی نقش تازهای را آماده نگاه مخاطبان داشتم، آنها با لوح و ضمیری سفید به سراغم بیایند و دوباره با من و نقش تازهام رو به رو شوند.
ولی به هرحال این طبیعی است که مردم بازیگران را تا مدتی به نام اولین کاراکتری (شخصیتی) که با آن معرفی شدهاند به یاد بیاورند و من با این مسئله مشکلی ندارم.
در پاسخ سؤالتان صرفاً درباره وجود انسانهایی که ما به اِزای واقعیِ الناز هستند و در جامعه ما و در کنار ما در حال زندگی هستند صحبت میکنم. بله؛ هر کدام از ما در موقعیتها و لحظاتی الناز بودهایم. در جامعه ما وجود دارند دختران یا پسرانی که همواره برای رسیدن به مطلوب صادقانه تلاش کردهاند و از جان و آسایش و زمانشان چشم پوشیدهاند؛ اما به دلیل مشکلاتی که مثل گیاهان خودرو سر راه آنها سبز میشوند، ناکام و ناآرام باقی میمانند.
جوانانی که همواره به واسطه «چشم ناظر» کنترل و از هدفشان و خواست اصلی قلبشان دور میشوند، حالا این چشم ناظر میتواند خانواده باشد، میتواند سیستم آموزشی باشد یا هر سیستمی. به هر حال منظور من این است که النازها فراوانند؛ جوانان جسور و پرشوری که همه را مثل خودشان صاف و صادق میبینند، ولی مختصاتی که در حوزهی اختیار و ارادهی آنها نیست، زندگی را برایشان به گونهای ترتیب میدهد که از مطلوب فرسنگها دور بمانند.
من به عنوان کسی که ماهها با الناز زندگی کردهام و مسئول حضور او در شرایط مساعد و غیرمساعد بودهام، هرگز نمیتوانم به طور جدّی دست به داوری کردنِ او بزنم. چرا که من جزئی از الناز هستم. هیچ رد یا تأیید کردنی در کار نخواهد بود و درباره شناسایی اشتباه این دختر، اولاً بسیار زود است و حتّی اگر چیزی بگویم منجر به اسپویل (لو رفتن) خط داستانی میشود. اما اساساً مسئلهی من این است که انسانها بنا به عواطف، مختصات شخصیتی و خاستگاه فرهنگی و اجتماعیشان تصمیماتی را در شرایط حساس میگیرند که منحصر به خودشان است و نمیتوانیم بگوئیم فلان کار اشتباه بوده و بهمان کار، صحیح… چراکه هیچ چیز قطعی نیست و هرگز کسی نمیتواند جای دیگری باشد.
من در موقعیت و تخصصی نیستم که به چنین پرسشی پاسخ بدم، چون تحلیل این مباحث نیازمند تخصص و علم جامعه شناسی و روانشناسی است و تخصص من چیز دیگری است. امّا به هر حال به عنوان بازیگری که باید از تمام ابعاد روانشناسی و جامعه شناسی نقشم مطّلع باشم، باید بگویم وقتی شما میفرمایید «راه چاره چیست» حس میکنم فرزندان و مادر- پدرها در معضلی غیر قابل حل گرفتار آمدند؛ در صورتی که به عقیده من راه بیرون آمدن از هر سوءتفاهمی «گفتگو کردن» است.
به عقیده من دلیل دور ماندن دو نسل از یکدیگر میتواند عدم شناخت باشد و این غریبگی میتواند منجر به ترس در فرزند و منجر به خشم در والد شود. حال آنکه اگر گفتگو صورت بگیرد و هر دو طرف به شناختی درست از جهان هم دست پیدا کنند زبانی مشترک به دست میآید و فاصلهها طی میشوند.
تا به امروز به امید خدا میتوانم وعده پخش سریال گیلدخت را بدهم. همان پروژهای که پیش از بیهمگان کار کردهام. اکنون آن سریال در حال گذراندن مراحل پساتولید و اصلاح رنگ و صداگذاری است. گیلدخت ملودرام عاشقانهای است که در عهد قجر رخ میدهد. عاشقانهای کلاسیک و قهرمان محور که داستان زندگی دختری به نام گلنار است که نقشآفرینیاش به عهده من بودهاست. چند روزی بعد از اتمام فیلمبرداری بیهمگان استراحت کردم و حالا در حال بررسی سه نقش هستم که دو تا از آنها را بیشتر از آن دیگری دوست دارم. در ادامه هم هر چه خدا بخواهد.
منبع: ایرنا